رو به دوستش گفتم_ بلندش کن ، سریع برید تو سلول ،د یالا ...
از ترس زود اونو بلند کرد کشون کشون با خودش برد تو سلول . تا رفتن تو چفت درو زدم . خیالم راحت شد .
صدایی ازپشت سرم اومد، سریع برگشتم اسلحه رو گرفتم سمت صدا
_کی اونجاست ؟
هاکان با لبخندی گوشه لب در حالی که دستاش رو بالا گرفته بود نمایان شد
هاکان _منم مافوقت ...
نفسمو با صدا دادم بیرون و اسلحه رو اوردم پایین .
_شمایین.
هاکان با خنده _اره بانوی کاماندو
نگاهی بهش انداختم تازه متوجه
دختر تقریبا20ساله ی مو بورزیبایی، پشت سر هاکان شدم .قد بلندی داشت ،کت سفید هاکان رو دوشش بود ...
چشمای درشت ابیش برق میزد . خیره نگاش میکردم که باز صدای جیغ دخترا بلند شد
سریع با هاکان به سمتشون دوییدیم .
صدا قطع شده بود صدایی تو راهرو پیچید
_ناتاشااااااااااا . ناتااااااااا
نیوشا بود ، از کنار هاکان با شوق رد شدم و دوییدم سمت راهرو ...
_من اینجام نیوشا...
با شوق همدیگه رو بغل کردیم . چند تا از سربازا همراش بودند که داشتند دخترا رو میبردند بیرون .
_ماموریت تموم شد؟
نیوشا_ اره ، سالمی ؟
_اره تو چی؟
نیوشا_منم ،اما دکوراسیون صورت و لباس خوشکلمو این ایکبیری ها بهم زدند
باخنده گفتم منم ..
_ سرهنگ کجاست؟
نیوشا_ بالا داره این اشغالا رو تحویل زباله دونی میده .
_ خدارو شکر باورم نمیشه به این سرعت دخلشونو اوردیم...
نیوشا_ منم اما گویا سرهنگ و سردار مدتها اینا رو زیر نظر داشتن ...
صدای سرفه ای ما رو به خودمون اورد .
هاکان بود
_اگه خبر گذاریتون تموم شده بریم...
نیوشا_ ااا شمام اینجایید سردار . خوبید شما ؟ خانم والده ، بچه ها ، همه خوب هستن؟
_نیوشا
هاکان لبخندی زد بدون اینکه جواب شوخی نیوشا رو بده ،دستشو دور دختر حلقه کرد به همراه اون از در خارج شد .
از کنارم که رد شدند حس بدی بهم دست داد . طوری دختره رو بغل زده بود انگار معشوقشه ، عوضی...
نیوشا_ های باز کجایی بیا بریم الانست که ولمون کنن برن ...
اخمالو دنبالش راه افتادم از زیر زمین اومدم بیرون .
از پرچینا گذشتیم...وای ببین چی شده انگار سونامی اومده . جسد زن و مرد رو زمین تلنبار شده بود
میزا واژگون خلاصه همه چیز داغون شده بود .
داشتیم از کنار استخر رد میشدیمکه چشمم افتاد به هاکان که داشت دختر سردارو سوار لیموزین میکرد .
یهو درد بدی کف پام پیچید .
دانلود آهنگ...
ما را در سایت دانلود آهنگ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : saman weblogsite15970 بازدید : 302 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 15:00